کد مطلب:314574 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:199

شفای دوست
چند سالی است كه با مردی صبور و سخاوتمندی آشنا شدیم، صفات حمیده ی او همیشه مرا جذب او می كرد و شیفته ی اخلاقش می ساخت. دلش از مهر و محبت و خیر خواهی لبریز بود، گویا در این زمانه همانند او بسیار اندكند و نایاب، به هر كس كه نیازمند بود، كمك می كرد و از مساعدت و بذل و بخشش كوتاهی نمی كرد و حضوری فعال در ماتم و مجالس ابا عبدالله الحسین علیه السلام داشت و از هیچ گونه كمك و مساعدتی در این راه دریغ نمی ورزید و عاشق اهل بیت علیهم السلام بود.

این شخص آن قدر برای من عزیز و در عین حال عجیب است كه حتی فرزندانش هم از نیات خیر او و مساعدت هایش بی خبر بودند و كارش مخلصانه لله و بی ریا و بی توقع بود.

بعد از یكی دو سالی كه با ایشان آشنا شدیم، یك مرتبه شنیدیم كه ایشان در بیمارستانی در تهران بستری شده و حال خوشی ندارد. شنیدن این خبر برای من سخت و دشوار بود. خود را برای زیارت ایشان آماده ساختم و به سوی تهران حركت كردم. به بیمارستان كه رسیدم، وحشت مرا فرا گرفت و قدم های من سنگین تر می گشت.

واقعیتی تلخ بود و امری دشوار، این جا چقدر ساكت و آرام است، جز صدای كلاغ ها كه از این درخت به آن درخت می پریدند چیز دیگری نبود، بیمارستان بزرگ بود و بخش های متعدد داشت. بعد از گشتن و پرسیدن به اتاق ایشان رسیدیم، اتاقی خلوت و ساكت كه دو تخت بیشتر نداشت. اولی بیماری بر آن بود كه فقط اسكلت استخوانی اش نمایان بود و بس و دومی خود رفیقم.

آقای عباس مداح زاده كربلایی، باز نشسته ی اداره ی آموزش و پرورش، آن مرد متدین و با اخلاص، با حالتی رقت بار و باور نكردنی بود، لاغر و نحیف، عاجز و درمانده. اما محبت و مهربانی همچنان از چشمان نوازشگرش می بارید. بعد از سلام و احوالپرسی با ایشان بغض گلویم را گرفت، ایشان به بیماری خطرناك «سل» مبتلا شده بود كه تدریجا انسان را ضعیف و لاغر می كرد و از كار می انداخت.

بعد از دقایقی خداحافظی كردم و بیرون آمدم، اما به فكر آن عزیز بودم، رو



[ صفحه 558]



به آسمان نمودم با دلی شكسته و قلبی امیدوار به اجابت دعا....

- خداوندا! این آقا را شفا ده....

لحظاتی با خود فكر می كردم و برای ایشان آه و حسرت می كشیدم، و با خود می گفتم: آیا می شود ایشان را دوباره بین جمع دوستان دید و شكفتن لبان با طراوتشان نگاره شد؟

- آه! این چه دنیایی بی وفاست كه نه به بزرگ و نه به كوچك رحم می كند.

- آه! چه زود این زمانه می گذرد و ایام جوانی را با خود می برد، گویا انسان خواب می بیند نه حقیقت!

همان طور كه داشتم با خود فكر می كردم و با خودم صحبت می نمودم به یاد حسینیه ی حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام كربلائی ها افتادم كه در شهر مقدس قم و در خیابان باجك واقع بود. حسینیه ای بی آلایش و بی ریا، بدون تشریفات و بدون زرق و برق، سالی دوازده ماه درهای آن به روی عاشقان اهل بیت علیهم السلام هر شب باز است و هر شب روضه خوانی و مختصر شامی می دادند. حاضران آن بیشتر بینوایانی بودند بیچاره و بی كس، فقیر و غریب كه جز به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به كس دیگری امید نداشتند. حال آنان دل هر مسلمانی را به درد می آورد، از نگاه های معصومانه شان و كمر خمیده شان حكایت از در به دری و مشكلات زندگی و جور و ظلم زمانه خبر می كرد.

آری! آن جا انسان های با اخلاص و بی ریا را می توان به خوبی پیدا كرد. انسان هایی كه از دنیا رو برتافته و با مظاهر پر زرق و برق دنیوی وداع نموده اند و چیزی از دنیا در بارشان نیست.

همان جا با خدای خودم نذری كردم و از او خواستم كه این آقا را شفا دهد و نذرم هم به صاحب اصلی این حسینیه یعنی حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ادا خواهم نمود ان شاءالله.

- یا حضرت قمر بنی هاشم! خودت شفیع ما باش و شفای این آقا را از خدا بخواه...



[ صفحه 559]



بار دوم كه به تهران رفتم، دیدم حال ایشان بهتر شده است و گفتند كه دكتر قرار است برای او مرخصی بنویسد تا از بیمارستان مرخص شود و به خانه اش برگردد.

شادی تمام وجودم را فرا گرفت، از خوشحالی می خواستم پرواز كنم. خدایا شكرت كه این آقا را شفا دادی. حقا كه ابوالفضل علیه السلام باب الحوائج است و كسی را ناامید نمی گذارد. ای علمدار كربلا حقا كه تو یار و مددكار بی پناهان هستی و فریادرس درماندگان و بیچارگان.

آری! آقای عباس مداح زاده كربلایی بعد از آن زمان روز به روز بهتر شد و چهار سال از آن واقعه می گذرد و ایشان سالم و تندرست است و همیشه خندان و سرحال است. این هم یكی از كرامات و معجزات حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است.

به امید آن روزی كه جوانان این مرز و بوم به اصالت خود برگردند و راه را از چاه بازشناسند و ایمانشان به اهل بیت علیهم السلام روز به روز بیشتر شود و لحظه ای از این امامان جدا نشوند، ان شاءالله.



[ صفحه 562]